سگالش

و من ماه است‌و انگار پنجره‌ام بر مدامِ حاشیه‌هایِ برف

Sunday, January 29, 2006

چيزی نيست كه سوگوار نباشد

آيا دوباره برمی‌گردی با شانه‌های سوگوار
سرايت صداهای چشم تو در تاريكی دری می‌گشايد به صبح‌گاه رُزِمقلوب كه سايه بر ديوار داری
اگر باشی دوباره دوباره در من تمام رز‌ها جوان می‌شوند
سكونتِ علف يادگارِ صبوريِ آسمانِ چارشنبه‌هاست كه بر‌می‌گشتی می‌ماندی تا شنبه در همين اتاق كنارمن كه ديگر لباسی ندارم كه با تو بوده باشد
می‌گشايم پنجره‌يی را كه می‌گشودی غروب و
چيزی نيست كه سوگوار نباشد