سگالش

و من ماه است‌و انگار پنجره‌ام بر مدامِ حاشیه‌هایِ برف

Friday, November 17, 2006



چه زود گذشت. تا جمعه باشد و من نشسته باشم بی حوصله و تنها. و دور . با موبایلی بدون شارژ ، وب لاگی بدون
بازدید و غم

دوست داشتم بنویسم برای مسعود و برای رفتن فریدون فروغی که بسیار زودتر رفته بود و برای باب دیلان که با این شکستگی و آن صدای دور تحمل را برایم ممکن میکند این روزها که داستانی نیمه تمام برایم گذاشته از سارا
برای علی میرکازهی بنویسم
دورم و دیگر نمیتوانم
علی نوشته بود
چیزی نمی شنوم / چیزی / جز تق تق تق / ماشین تحریر و / تنظیم آخرین وصیتنامه

چیزی نمی شنوم