از وراي نگاه
در روز مسعود هنرور قمينژاد
چشم گشود.همه جا به رنگ گلبهي بود.تمام اشياء. حتا نوشتههاي او كه روي ميز پخش بود. به حمام رفت. اين يك توهم است. در اثر خواندن رمان كوري در هفته قبل. از حمام با حوله برگشت. و گلبهي ماند همه چيز. نشست پشت ميز دوباره. همه چيز از اين نوشتهها شروع شد.[براي او همه چيز از نوشتهها شروع ميشود. نوشتهها براي او عبارتند از كتابها. نامهها. يادداشتها. صداهاي روي پيامگير. اساماسها. آفلاينها. كامنتها ... خيلي چيزها را ميتواند نوشته بداند. پس دوباره تعريف ميكنم. نوشته شروع هر چيزي است براي او. و اگر نوشتهاي در كار نباشد دفترچه كوچكي دارد. چند صفحه آن
صفحه 8 . ميروم آب بخورم 10.9.8.7.6.5.4.3.2.1
صفحه 25 . ميروم آب بخورم 10.9.8.7.6.5.4.3.2.1
صفحه 28 . تلفن ميزنم به مادرم
صفحه 45 . به خودكشي فكر ميكنم ] نوشتهها را دوباره مرور كرد. آرامش بزرگترين واژه در طبيعت است [ آيا طبيعت جايي است كه در آن واژه وجود دارد. يعني طبيعت از واژهها شكل گرفته. يا بخشي از طبيعت واژه است. شايد مترجم بايد مينوشته جهان ... آنوقت جهان از واژهها شكل گرفته. واژهها بزرگ و كوچك دارند... عادت داشت اينگونه جملهها را به هم ريختن ] مرور نوشتهها را ادامه داد. شب در خانه ... روز در اداره ... شب دوباره و باز روز. رنگها عوض ميشد. زنگاري. لاجوردي. عنابي. ليمويي. چند روز همه چيز ليمويي ماند. تا به خواب رفت در اين اتاق [ اين اتاق كوچكتر از آن است كه آدم باور كند. ولي پر از كتاب است. با يك جسد در ميانه. روي يك قاليچه كوچك. با بدني جمع شده. شكلي جنيني انگار. البته نميتوان اشاره نكرد به پنجره اتاق كه رو به طبيعت باز ميشود. اينجا خيلي آرام است. گاهي صداي پرندهها شنيده ميشود.] چشم گشود بر ليموزاري در باران
در روز مسعود هنرور قمينژاد
چشم گشود.همه جا به رنگ گلبهي بود.تمام اشياء. حتا نوشتههاي او كه روي ميز پخش بود. به حمام رفت. اين يك توهم است. در اثر خواندن رمان كوري در هفته قبل. از حمام با حوله برگشت. و گلبهي ماند همه چيز. نشست پشت ميز دوباره. همه چيز از اين نوشتهها شروع شد.[براي او همه چيز از نوشتهها شروع ميشود. نوشتهها براي او عبارتند از كتابها. نامهها. يادداشتها. صداهاي روي پيامگير. اساماسها. آفلاينها. كامنتها ... خيلي چيزها را ميتواند نوشته بداند. پس دوباره تعريف ميكنم. نوشته شروع هر چيزي است براي او. و اگر نوشتهاي در كار نباشد دفترچه كوچكي دارد. چند صفحه آن
صفحه 8 . ميروم آب بخورم 10.9.8.7.6.5.4.3.2.1
صفحه 25 . ميروم آب بخورم 10.9.8.7.6.5.4.3.2.1
صفحه 28 . تلفن ميزنم به مادرم
صفحه 45 . به خودكشي فكر ميكنم ] نوشتهها را دوباره مرور كرد. آرامش بزرگترين واژه در طبيعت است [ آيا طبيعت جايي است كه در آن واژه وجود دارد. يعني طبيعت از واژهها شكل گرفته. يا بخشي از طبيعت واژه است. شايد مترجم بايد مينوشته جهان ... آنوقت جهان از واژهها شكل گرفته. واژهها بزرگ و كوچك دارند... عادت داشت اينگونه جملهها را به هم ريختن ] مرور نوشتهها را ادامه داد. شب در خانه ... روز در اداره ... شب دوباره و باز روز. رنگها عوض ميشد. زنگاري. لاجوردي. عنابي. ليمويي. چند روز همه چيز ليمويي ماند. تا به خواب رفت در اين اتاق [ اين اتاق كوچكتر از آن است كه آدم باور كند. ولي پر از كتاب است. با يك جسد در ميانه. روي يك قاليچه كوچك. با بدني جمع شده. شكلي جنيني انگار. البته نميتوان اشاره نكرد به پنجره اتاق كه رو به طبيعت باز ميشود. اينجا خيلي آرام است. گاهي صداي پرندهها شنيده ميشود.] چشم گشود بر ليموزاري در باران